کینه گاه. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ کارزار: به پیش نیاکانت بسته کمر به هر کینه گه با یکی کینه ور. فردوسی. زمانی نکرد او یله جای خویش بیفشرد بر کینه گه پای خویش. فردوسی. همه نامداران شمشیرزن بر این کینه گه بر شدیم انجمن. فردوسی. خنک آنکه بر کینه گه کشته شد نه از ننگ ترکان سرش گشته شد. فردوسی. و رجوع به کینه گاه شود
کینه گاه. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ کارزار: به پیش نیاکانْت بسته کمر به هر کینه گه با یکی کینه ور. فردوسی. زمانی نکرد او یله جای خویش بیفشرد بر کینه گه پای خویش. فردوسی. همه نامداران شمشیرزن بر این کینه گه بر شدیم انجمن. فردوسی. خنک آنکه بر کینه گه کشته شد نه از ننگ ترکان سرش گشته شد. فردوسی. و رجوع به کینه گاه شود
مرکّب از: دید + ه + گه، مخفف گاه، دیدگاه. جای نشستن دیده بان. (برهان)، دیدگاه. (شرفنامۀ منیری)، رصدگاه. مرصاد. مرصد: نوندی بیفکند پس دیده بان از آن دیده گه تا در پهلوان. فردوسی. همی رفت تا مرز توران رسید که از دیده گه دیدبانش بدید. فردوسی. چو از دیده گه دیده بان بنگرید زمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی. چو از دیده گه دیدبانش بدید سوی زابلستان فغان برکشید. فردوسی. سپیده دمان او بجایی رسید که از دیده گه دیده بانش ندید. فردوسی. سوی پهلوان روی برگاشتند وزان دیده گه نعره برداشتند. فردوسی. گو غنیمت شمار صحبت ما که تو در خواب وما به دیده گهیم. حافظ. رجوع به دیدگاه و دیده گاه شود
مُرَکَّب اَز: دید + هَ + گه، مخفف گاه، دیدگاه. جای نشستن دیده بان. (برهان)، دیدگاه. (شرفنامۀ منیری)، رصدگاه. مرصاد. مرصد: نوندی بیفکند پس دیده بان از آن دیده گه تا در پهلوان. فردوسی. همی رفت تا مرز توران رسید که از دیده گه دیدبانش بدید. فردوسی. چو از دیده گه دیده بان بنگرید زمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی. چو از دیده گه دیدبانش بدید سوی زابلستان فغان برکشید. فردوسی. سپیده دمان او بجایی رسید که از دیده گه دیده بانش ندید. فردوسی. سوی پهلوان روی برگاشتند وزان دیده گه نعره برداشتند. فردوسی. گو غنیمت شمار صحبت ما که تو در خواب وما به دیده گهیم. حافظ. رجوع به دیدگاه و دیده گاه شود
آماجگاه زخمۀ (مضراب) ساز یا تیر و نیزه و مانند آن. آنجا که ضربۀ مضراب یا یکی از آلات جارحه وارد می آید، هدف تیر قضا یا تیر آه و مانند آن: زخمه گه چرخ منقط مباش از خط این دایره در خط مباش. نظامی. گاه چو شب لعل سحرگاه باش گه چون سحر زخمه گه آه باش. نظامی. رجوع به زخمگاه شود
آماجگاه زخمۀ (مضراب) ساز یا تیر و نیزه و مانند آن. آنجا که ضربۀ مضراب یا یکی از آلات جارحه وارد می آید، هدف تیر قضا یا تیر آه و مانند آن: زخمه گه چرخ منقط مباش از خط این دایره در خط مباش. نظامی. گاه چو شب لعل سحرگاه باش گه چون سحر زخمه گه آه باش. نظامی. رجوع به زخمگاه شود
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رضوانده کنار دریا با511 تن سکنه، آب آن از رود خانه شفارود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است کاظم محله جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رضوانده کنار دریا با511 تن سکنه، آب آن از رود خانه شفارود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است کاظم محله جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)